ملوسک/عروسک
عزیزم دیروز عصر طبق قرار قبلی و البته علی رغم میل بابایی رفتیم عکاسی/بابا ابی از عکاسی خاطره خوبی نداره چون سری قبل که رفتیم اونی نشد که فکرمیکرد/اما من برام مهم نیست که عکسات عالی نشد ومهم اینه که ازت تو هر مرحله ای عکس داشته باشیم البته خودم مدام ازت عکس میگیرم اما عکسی که عکاس بگیره یه چیز دیگه است...خلاصه رفتیم باهم وطبق معمول خانم عکاس هم عاشقت شده بود اما سرکار علیه رو مگه میشد بخندونی؟!!!! اونقدر جدی بودی که نگوووووو هرجایی که میریم همه عاشق رهایی میشن پریروز توی مجتمع کوثر خانمه بهت میگفت خاله قربونت برم با اون کفشای عروسکیت/یه خانمی هم گفت تو عروسکی اینقدر کوچولو ونازی یا ملوسک؟ مغازه داره رو بگو بابا داشت ازش قیمت دستبن...
نویسنده :
مامان رها
8:43